زندگی نامعلوم
پارت چهل و سوم
ب.د:جونگکوک جونش رو تو تصادف از دست داد
دایون:چ...چی؟(لکنت)چی گفتی؟(داد)
شروع کردم به جیغ زدن انقدر شوک بودم گریه نمیکردم فقط جیغ میزدم...سرمم از دستم در اومد و کل دستم خون شد اما فقط جونگکوک مهم بود که دیگه نبود
ب.د: دخترم آروم باش(شونه هاش رو با دستش گرفت)
دایون: ولم کننننننن(جیغ) من جونگکوک رو میخوامممممم(جیغ)
جونگکوک.......جونگکوک(جیغ)
بینا و جونگ هی و مامان اومدن داخل و با ترحم و غم نگام کردن
دایون: بینا.....بینا بگو دروغ میگه(با صدای گرفته بخاطر جیغ)
بینا:(گریه) فدات شم آروم باش
دایون:دروغه...دروغه جونگکوک زندست(با صدای اروم) جونگکوک زندست(جیغ) ترو خدا ترو خدا (گریه و باصدای آروم)
مامان با گریه اومد سمتم و منو تو بغلش کشید
م.د: بگردم مادر آروم باش(گریه)
دایون: مامان تو به من یاد دادی دروغ نگم اینا دارن بهم دروغ میگن جونگکوک مرده تو راستش رو بگو تو که خودت الگو برای دروغ نگفتن من بودی(گریه)
مامانم با این حرفم گریش شدت گرفت و رفت از اتاق بیرون بینا هم پشت سرش رفت...خیلی بدجور بودم بابا رفت پرستار بیاره که جونگ هی اومد سمتم و آروم میخواست بزاره بخوابم که گفتم
دایون: تو...تو کشتیش اره؟(با چشمای ترسناک)
جونگ هی: فدات شم من اگر میخواستم بکشم که همون اول میکشتم
دایون: دروغ نگو.....دروغ نگو.....تو کشتیش(جیغ خفه)
جونگ هی بزور خوابوندتم که پرستار اومد بهم آرامبخش زد خوابیدم......
ب.د:جونگکوک جونش رو تو تصادف از دست داد
دایون:چ...چی؟(لکنت)چی گفتی؟(داد)
شروع کردم به جیغ زدن انقدر شوک بودم گریه نمیکردم فقط جیغ میزدم...سرمم از دستم در اومد و کل دستم خون شد اما فقط جونگکوک مهم بود که دیگه نبود
ب.د: دخترم آروم باش(شونه هاش رو با دستش گرفت)
دایون: ولم کننننننن(جیغ) من جونگکوک رو میخوامممممم(جیغ)
جونگکوک.......جونگکوک(جیغ)
بینا و جونگ هی و مامان اومدن داخل و با ترحم و غم نگام کردن
دایون: بینا.....بینا بگو دروغ میگه(با صدای گرفته بخاطر جیغ)
بینا:(گریه) فدات شم آروم باش
دایون:دروغه...دروغه جونگکوک زندست(با صدای اروم) جونگکوک زندست(جیغ) ترو خدا ترو خدا (گریه و باصدای آروم)
مامان با گریه اومد سمتم و منو تو بغلش کشید
م.د: بگردم مادر آروم باش(گریه)
دایون: مامان تو به من یاد دادی دروغ نگم اینا دارن بهم دروغ میگن جونگکوک مرده تو راستش رو بگو تو که خودت الگو برای دروغ نگفتن من بودی(گریه)
مامانم با این حرفم گریش شدت گرفت و رفت از اتاق بیرون بینا هم پشت سرش رفت...خیلی بدجور بودم بابا رفت پرستار بیاره که جونگ هی اومد سمتم و آروم میخواست بزاره بخوابم که گفتم
دایون: تو...تو کشتیش اره؟(با چشمای ترسناک)
جونگ هی: فدات شم من اگر میخواستم بکشم که همون اول میکشتم
دایون: دروغ نگو.....دروغ نگو.....تو کشتیش(جیغ خفه)
جونگ هی بزور خوابوندتم که پرستار اومد بهم آرامبخش زد خوابیدم......
- ۱۵.۵k
- ۱۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط